«كارل مارکس» در سال 1818 در شهر «ترير» واقع در پروس غربی و در يک خانواده از طبقه متوسط چشم به جهان گشود. پدر او فردی روشنفکر و آزاديخواه و يك حقوقدان يهودي بود كه به مسيحيت پروتستان روي آورده بود. شهر زادگاه او نيز يکی از مراکز مهم در رواج انديشههای دوران روشنگری به شمار میرفت. بنابراين، فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس، محيط روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثير انديشههای متفکرانی نظير کانت، روسو و نيز نويسندگان دوران رمانتيک مانند گوته قرار داشت. مارکس پس از اتمام دوران دبيرستان مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلين تحصيل کرد، اما سپس تغيير رشته داد و فلسفه را برگزيد و پايان نامه تحصيلی خود را درباره « بحران انديشه فلسفی پس از ارسطو و بويژه ماترياليسم در دوران باستان» نوشت. پايان نامه تحصيلی ماركس به خوبی نشان از تاثير عميق انديشههای هگل در افکار او دارد و در آن، ماترياليسم دوران باستان را به دليل آنکه از رويه ديالکتيکی هگل در توضيح تغييرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است. مارکس در دوران دانشجويی، در تماس با «هگليان چپ» قرار گرفت و از آن پس، فلسفه و سياست در زندگی او به دو روی سکه تبديل شد.
پس از اتمام دانشگاه، تمايل زيادي به تدريس داشت، اما به دليل افکار راديکال اين اجازه را نيافت. برخی از مارکس شناسان، محروميت او از استادی دانشگاه را يکی از عوامل رويکرد انقلابی و راديکال او ميدانند. به عقيده آنان، اگر مارکس به استادی دانشگاه - که از هر نظر لايق آن بود- پذيرفته میشد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سياسی راديکال نمیگذاشت و سر از تبعيد و زندگی سياسی فعال و حرفهای در نمیآورد و احتمالا به نظريه پردازی اکتفا میکرد. اما واقعيت اين است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی ديگری داشته است. مارکس از همان دوران، بر اين اعتقاد بود که « وظيفه ما نه تفسير جهان، بلکه تغيير آن است». همين باور عميق بود که مارکس جوان را به سمت روزنامه نگاری کشاند و به راستی که انديشه «تغيير جهان»، مرکزی ترين عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود. مارکس در ۲۴ سالگی از برلين به کلن آمد و سردبيری «نشريه راين» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشينی درباره آزادی مطبوعات و جدايی سياست از الهيات و نيز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت، اما اين روزنامه پس از چندی توقيف شد. مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از يک خانواده اشرافی بود، ازدواج کرد. زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش «جنی فن وستفالن» عليرغم فقر شديد و دربدريهای هميشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، تا پايان عمر ادامه يافت. در همان سال، مارکس به اجبار، از کلن به پاريس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاريس و بروکسل زندگی کرد. اقامت در پاريس او را با محافل سوسياليستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت. مارکس در پاريس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نيز همکاری میکرد. در همان ماه های اول اقامت در پاريس، شروع به نوشتن نظریات خود کرد. نخستين اثر مارکس در فرانسه، « در آمدی بر نقد فلسفه حق هگل» نام دارد.
در زمان اقامت ماركس در پاريس، بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در اين کشور افزوده میشد و تبليغ انديشههای سوسياليستی پيروان سن سميون و فوريه و لوئی بلانکی گسترش زيادی يافت. وي يکسال پس از اقامت در پاريس، به نگارش يادداشت هايی پرداخت که به « دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی» و يا «دستنوشتههای پاريس» معروف است و نخستين بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار يافت. در اين يادداشت ها، مفهومی انسان گرايانه از کمونيسم پيش کشيده شده است و بطور کلی، نشان از تاثير « فوير باخ» بر افکار مارکس دارد. نتيجه اي كه مي توان از دستنوشتههای پاريس گرفت، اين است که برای رهايی انسان از بهره کشی و از خود بيگانگی، بايد «توليد تعاونی» صورت گيرد. در اين کتاب، اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نيست و انديشه اصلی مارکس، انسان گرايی است. در پاييز سال ۱۸۴۴ با فريدريش انگلس، که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد و اين دوستی تا زمان مرگ مارکس تداوم يافت.
انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگليان جوان» قرار گرفته بود. او برخلاف مارکس، از وضعيت مالی بسيار خوبی برخوردار بود. آشنايی عميق انگلس با نظام سرمايه داری و وضعيت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعيت طبقه کارگر انگلستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده ميشود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او میباشد.
شايان ذکر است که نوشتههای مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکيل ميدهند. مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانيفست حزب کمونيست» که اين آخری البته مهمترين متن تاريخ ادبيات سوسياليستی به حساب میآيد. بنابراين مارکس و انگلس با وجود همراهیها و اشتراکات بسيار، هريک شخصيت فردی و نيز شخصيت فکری مستقل خود را داشته اند.
«خانواده مقدس» نخستين ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاريس منتشر شد. اين کتاب نقدی عليه هگلیهای جوان است. مارکس و انگلس مینويسند :
« تاريخ يک شخصيت جداگانه نيست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد. تاريخ چيزی نيست، جز فعاليت انسان که در پی مقاصد خود میکوشد».
اين درک از تاريخ، مخالف آن جبرگرايی تاريخی (دترمينيسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرايی افراطی گريبان انديشه مارکس را گرفت. ماركس در سال ۱۸۴۵ به دليل فعاليتهای سياسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که او را به عنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد. وي به مدت سه سال در آنجا اقامت داشت. در دوران اقامت در بروکسل، كتاب «تزهايی درباره فوير باخ» را نوشت و در همين کتاب، حکم معروف خود را پيش کشيد که :
«فلاسفه تاکنون به روش هاي مختلف جهان را تعبير کردند، ولی اکنون مسئله تغيير آن است».
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۷ به عضويت سازمان «جامعه کمونيستها» در آمدند. دفتر مرکزی اين سازمان در لندن بود. دومين کنگره اين اتحاديه به مارکس و انگلس ماموريت داد که اصول برنامه آنرا تدوين کنند. نتيجه اين تلاش، رساله «مانيفست حزب کمونيست» بود که در پايان سال ۱۸۴۷ و اوايل سال ۱۸۴۸ تحرير شد و در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر گرديد. نويسنده اصلی «مانيفست حزب کمونيست»، مارکس ۲۹ ساله بود. بدون ترديد، اين سند مشهورترين اثر مارکسيستی و ادبيات سوسياليستی جهان است.
در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ ( دوران توقف در بروکسل)، مارکس و انگلس دومين اثر مشترک خود را با عنوان«ايدئولوژی آلمانی» نوشتند. اين کتاب نيز پس از مرگ نويسندگان آن انتشار يافت. مهمترين دورنمايه اين کتاب، رويکردی ماترياليستی به تاريخ است که اهميتی پايهای در مارکسيسم دارد. همچنين در آن، انتقاداتی به هگلیهای جوان وارد شده و همچون ديگر آثار مارکس، سبکی جدل آميز و تند دارد. نويسندگان تاکيد میکنند که : « طبيعت انسانها به شرايط مادی وابسته است و اين شرايط است که شيوه توليدشان را تعيين ميکند». آنان پس از برشمردن شيوههای توليد مختلف، به شيوه توليد سرمايه داری ميرسند و سپس نويد براندازی اين شيوه را بوسيله شيوه توليد کمونيستی ميدهند.
مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب « فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فيلسوف فرانسوی است. در اين کتاب مینويسد: « در هر دوره تاريخی، مالکيت به گونهای متفاوت و در مجموعهای از مناسبات اجتماعی كاملاً متفاوتی تکامل میيابد. بدين سان تعريف مالکيت بورژوايی چيزی جز ارائه بيانی از تمامی مناسبات اجتماعی توليد بورژوايی نيست». در همين اثر مینويسد : « وظيفه اصلی نظريه پردازان پرولتاريا اين است که به پيکار پرولتاريا که در پيش چشمان شان جريان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبديل به سخنگويان آن شوند».
با فرارسيدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتريش ، مجارستان و ايتاليا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصميات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعيد او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاريس که صرف کوشش در راه برانگيختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زيرا دولت آلمان از بيم انقلاب، امکان جلوگيری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در اين هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتاً سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نيز درباره مسايل اقتصادی، تاريخ، سرمايه داری و کمونيسم انديشيده بود. وي دور دوم روزنامه توقيف شده «روزنامه جديد راين» را اين بار با همراهی انگلس در کلن راه اندازی کرد. در اين دوران، تحليل مارکس اين بود که هنوز شرايط انقلاب سوسياليستی فراهم نشده و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوايی نوشت، اما انقلاب آلمان به شکست انجاميد. مارکس بطور غيابی محاکمه و مجدداً در فوريه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت به لندن گرديد. او بقيه زندگی را تا پايان عمر در انگستان گذراند و تنها چند بار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او اين سالهای دربدری را که قريب ۳۴ سال طول کشيد، «شب طولانی و تاريک مهاجرت» ناميده است. مارکس بخش عمده اين سالهای طاقت فرسا را در فقری سياه و با دشواريهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بيماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بيرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نيرومند مارکس در پيگيری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در يک محله فقير نشين لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نيز به دليل شيوع بيماری وبا در اين محل از دست داد. وي عليرغم فشارهای روحی و اقتصادی، همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نويسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش، در راستای « نه تفسير، که تغيير جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همين راستا، برای چند روزنامه، مقالات سياسی- تحليلی مینوشت و نيز با جنبشهای کارگری و سياسی در بسياری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در میآميخت و آثار خود را نيز در پاسخ به تحولات و نيازهای سياسی و نظری زمان خود مینوشت. پس از فروکش کردن شعلههای انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحليل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. « پيکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نيز کتاب «هجدهم برومر لويی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار يافت. در هر دوی اين کتابها آموزه هاي مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ به سمت تشديد انقلابی گری است، زيرا ايده انقلاب دغدغه اصلی ذهن اوست. مارکس در کتاب «پيکار طبقاتی»، از پرولتاريا میخواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و مینويسد: « سوسياليسم اعلام استمرار انقلاب و ديکتاتوری پرولتارياست و اين شرط گذار به سوی الغاء تمايزات طبقاتی و تمام مناسبات توليدی است که بر اين تمايز مستقر است».
در کتاب «هجدهم برومر....»، تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکميل كرد. او نوشت :
«همه اختلافات پيشين، ماشين دولت را تکميل کردند و حال آنکه بايستی آنرا در هم شکست». اين حکم که به سختی مورد حمايت لنين قرار گرفت، در واقع توجيه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس، سبک و شيوه تفکر لنينی نه تنها برای کسب قدرت، بلکه جهت حفظ آن نيز بود.
در همان سال، «جامعه کمونيستها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سياسی جدا شد. بدين ترتيب، مارکس بخش اصلی اوقات خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاريخی در کتابخانه عمومی لندن صرف میکرد. مجموعه يادداشتهای او در کتابی به نام «گروندريسه، مبانی نقد اقتصاد سياسی» گرد آمده است. گروندريسه که به معنای «طرح پايه ای» است، از مهمترين آثار مارکس و نشان دهنده شيوه تفکر اوست. اين کتاب نيز سال ها پس از مرگ نويسنده آن (۱۹۴۱) منتشر شد.
به طور كلي، روحيه و شخصيت مارکس به گونهای بود که هرگز نمیتوانست از رويدادهای سياسی و نيز بازيگران سياسی کناره گيری کند. به عبارت ديگر، سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعاليتهای سازمانگرانه مارکس است. «بين الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پايه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن، مارکس همه زندگی خود را صرف نويسندگی و کار فکری کرد. بدون ترديد «سرمايه» مهمترين اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نويسنده در سراسر اروپا مشهور شد. هنگامی که مارکس «سرمايه» را مینوشت، سرمايه داری هنوز در جهان به شيوه توليد مسلط تبديل نشده بود و تنها در چند کشور غربی رشد يافته بود. اما بسياری از پيامدهای رشد سرمايه داری در جهان، نظير دشواريهای سودجويی در انباشت سرمايه و بحران افزونه توليد اجتماعی در اين کتاب به روشنی مورد تحليل قرار گرفته است. يکی از ويژگيهای کتاب «سرمايه» که نشانه روحيه و شخصيت هميشگی نويسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عميق به رسالت « تغيير جهان» و نه تنها « تفسير جهان» است. اين رويهای است که مارکس همه عمر برای آن میسوخت و انگيزه و محرک پايدار زندگی او بود. اما بايد بيان داشت که دامنه نفوذ مارکس در ايام زندگی او نه تنها در ميان جنبش کارگری، بلکه حتی در دنيای روشنفکران نيز چندان وسيع نبود و بسياری از آثارش، حتی معروف ترين آنها يعنی « سرمايه» بطور کامل تا آن زمان منتشر نشده بود. تنها جلد اول سرمايه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نويسنده و به ويراستاری همسر مهربانش انتشار يافت.
بطور کلی، نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثير انديشه کليدی او درباره پيکار طبقاتی است. وي اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهميت نمیداد و حتی با آثار نويسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملويل، ايبسن و ادگار آلن پو آشنايی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان ميداند و با ديگر ابعاد و نيازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زيادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غيره نيز تحت تاثير نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسياری از اين مفاهيم و مقولات سياست مدرن و در رأس آن، انديشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش محوري مارکس، تضادی بود که ميان مناسبات توليدی سرمايه داری از يک سو و رشد نيروهای توليد از سوی ديگر وجود داشت. به باور او، اين تضاد نه تنها محرک تاريخ است، بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمايه داری نيز خواهد شد.
سالهای پايانی زندگی مارکس کم و بيش مانند سابق، سخت و اندوه بار گذشت. وضع وخيم مالی، مشکلات خانوادگی، بيماری افسردگی و عصبی همسرش، و همچنين بيماری ريوی مزمن خود او که با دل درد و بواسير همراه بود، گوشهای از مصيبتهای زندگی شخصی او را نشان ميدهد. انديشمندي که با ايدهها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگش جهان را به لرزه انداخت. سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ ديگر از خواب آرام بعد از ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستانهايگيت لندن مدفون شد.
:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه كارل هنريش ماركس ,
,